زندگینامه استیو جابز - قسمت هفتم

موفقیت ، امید ، سرگرمی

...این وبلاگ سعی داره تا با ارئه راهکارهای زیبا شما را به زندگی خوب دعوت کنه ...

 

زندگینامه
قسمت هفتم زندگینامه استیو جابز :
مدرسه :
حتی قبل از رفتن به مدرسه ی ابتدایی ، مادرش به او خواندن یاد داد . البته در این مدرسه منجر به بروز برخی مشکلات شد « سال های اول یک جورهایی حوصله ام سر می رفت ، بنابراین سرم را با شیطنت ها گرم می کردم » . خیلی زود مشخص شد که جابز مایل نیست تحت تسلط دیگران باشد که این هم به سرشتش برمیگشت و هم به نوع پرورشش . « کم کم با انواع دیگری از اجباری مواجه شدم که با چیزهایی پیشتر تجربه کرده بودم متفاوت بود و این واقعا ً محدودم می کرد . آنقدر هم فراگیر بود که هر نوع حس کنجکاوی را در درونم می کشت » .
مدرسه ی ابتدایی اش مونتالوما یکی از ساختمان های کم ارتفاع دهه ی 1950 ، 4 خیابان دورتر از خانه شان بود . استیو محیط ملالت بار آنجا را با شوخی های بد تحمل می کرد « دوست خوبی بنام ریک فرنتینو داشتم . انواع دردسرها را برای خود درست می کردیم . مثلا ً یک پوستر زدیم به تابلوی اعلانات با این مضمون : حیوان خانگی ات را به مدرسه بیاور : ؛ واقعا ً دیوانه کننده بود . توی مدرسه سگ ها دنبال گربه ها گذاشته و معلم ها هاج و واج کنار هم نشسته بودند » . بار دیگر بعضی از بچه ها را متقاعد کردند که رمز قفل دوچرخه اشان را به آن دو بگویند . « بعد رفتیم بیرون و همه ی رمزها را عوض کردیم ، هیچ کس نتوانست دوچرخه اش را باز کند . تا آخر شب طول کشید تا قضیه حل شد » . بارفتن به کلاس سوم ، شوخی ها کم کم خطرناک شدند « یک بار مواد محترقه زیر صندلی معلممان خانم ترمن گذاشتیم ؛ یک شوک اساسی بهش دادیم » .
عجیب نبود که قبل از اتمام کلاس سوم ، 3 یا 4 مرتبه از مدرسه به خانه فرستاده شود . با این حال ، پدرش شیوه ی اصلاح خاص خود را در پیش گرفت و با همان ژست آرام ولی پر صلابتش از مسئوولین مدرسه هم خواست که چنین کنند . پاول به معلمین گفت : « ببینید ، این اشتباه او نیست ! » . استیو خوب به خاطر داشت : « اگر شما نمی توانید او را علاقه مند نگه دارید ، پس اشتباه از شماست » . والدینش هرگز او را به خاطر شیطنت های زمان مدرسه تنبیه نکردند : « پدر پدرم یک الکلی بود و او را با کمربند می زد ولی من یادم نمی آید که حتی 1 بار پشت دستی خورده باشم » . و اضافه کرد که هر دوی والدینش « می دانستند که تقصیر از مدرسه است که به جای برانگیختن استعدادها ، مرا مجبور به حفظ کردن چرت و پرت های به درد نخور می کند » . از همان زمان شروع کرد به نشان دادن ترکیبب از : حساسیت و بی عاطفگی : و : وابستگی و تند مزاجی : که برای باقی عمر خود جزئی از شخصیتش شد .
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت8:38توسط اصغر محمودی | |